پس از مدت ها فرصتی پیش آمد و هیراد را آوردم پارک.
پارک، سر کوچه مان است؛ کوچک و زیباست و البته عصرها پر از سروصدای بچه ها می شود. درخت های کهن اش، رنگ پاییزی گرفته اند.
حالا هم آورده ام موهاش را کوتاه کنم. به اش یک آدامس بادکنکی سکه ای می دهم، از آن ها که روکش طلایی دارند. این آدامس ها را خیلی دوست دارد. می گوید:"باورم نمی شه که با یه آدامس غافلگیر بشم!"
این ها را هم پیش تر، از شیرین زبانی هاش یادداشت کرده ام:
٭ آب، نمک رو از بین می بره، اما نمک آب رو شور می کنه!
٭ به کسایی که پرنده می فروشن بگو پرنده ها رو آزاد کنن.، یه روز همه ی پرنده ها رو آزاد می کنم!
٭ سوسک حموم چه طور با دمپایی مبارزه می کنه؟!
٭ وقتی آدم زیاد جیش می کنه، تشنه اش می شه؟!
٭ چرا خونه ی مادربزرگ و پدربزرگ گرمه اما آبشون سرده؟!
٭ به مادر بزرگ بگو این قدر نمک نخوره، نوشابه نخوره.، من نگران استخون هاش هستم!
٭ مادربزرگ! مورچه ها رو ننداز توی فاضلاب؛ بذار عمرشون رو بکنن!
٭ چرا من هرچی دعا می کنم تا دایناسورها زنده بشن، خدا برآورده نمی کنه؟
٭ برام hello kitty بخر تا خواب های خوب ببینم!
پ.ن:
Hello Kitty نام کارتونی ست.
درباره این سایت